Friday, December 12, 2008

بابا تو دیگه کی هستی!!!

سلام خوفین؟^.^
می دونم کلی دلتون برام تنگ شده بود روتون نمی شد بگین :دی
حتمن می پرسین تابحال کدوم #^%$&$ بودی چرا آپدیت نکردی!!!
در جواب عرض می کنم که جای بدی نبودم..حسه آپلود نبود خوب
این مدتم وبسایتمو تموم کردم، دوتا کار سه بعدی جدید شروع کردم که به قول مامانم شروعش با می ئه تموم شدنش با خدا !
این خواهرمون رو هم داریم می فرستیم قاطی ئه جماعته مرغان ها، کلی شادی از خودمان در کردیم به طور کلی .
این داماده گرامی که هنوز هیچی نشده مارو شوت کرد از اذعانه بقیه بیرون هم آدمه خوبیه.یه سه سالی هستش میشناسمش و خوب باسه ئه همین تا حدی خیالم راحته
اما نکته ی بد ئه این قضیه اینجاست که دیگه کسی می رو هبیج هم حساب نمی کنه !


بر فرض میگم بریم مسافرت آقا می دلم پوسید.میگن نههههههه نمیشه خواستگارا دارن میان این هفته.العان سه هفته ست هر هفته میان .یه دفعه مامانش و خاله اش میان، یه دفعه داماد و مامانه داماد و عروسه خانواده میان، دفعه ی سوم هم داماد و مامانه داماد و بابای داماد و داداشه بزرگه داماد اومدن.ازین طرف هم خاله ام و دایی ام بودن..ولی خوب خواهر هاین خوشحاله، می هم ایندفعه میذارم باشه عب نداره، اینهمه به می توجه کردن سه هفته بی محلی به کسی تاحالا اونو نکشته :دی
بعلاوه که خواهر جان هم که یکدفعه به عمرش بیشتر عروس نمیشه که :دی
اون روز گفتم سانی با لباس سفید میری با لباس سفید هم از خونه ات میای بیرون گفته باشم ..پس فردا نبینم هلک و هلک دسته بچه هات!! رو هم گرفتی و چمدون به دست و آبه مماخ آویزون بیای بگی مهرم طلاق جونم چلاق .ازین حرفها نداریم..
باسه ئه همین قرارشد باسه ئه خواهر جان یه مانتو ئه سفید همراه با شلوار و شاله سپید بگیریم که هر موقع خواست قهر کنه اونها رو بپوشه از خونه بیاد بیرون، که قولش به می رو هم نشکسته باشه ^_________^
این از مهم ترین خبر مربوطه بود.باسه ئه خواهرم دعا کنین خوشبخت بشه ^.^

به مناسبت ایام مبارک عید قربان یه چیزی بگم فک هاتون بره زیره انگشته پاتون!
یکی از دوستان برای عید قربان زنگ زده بودن به یکی ازین تبلیغایی که توی روزنامه می نبیسن گوسپند زنده با قصاب !!!
حتمن همه تون توی تبلیغاته روزنامه ها دیدین..تا اینجاش مشکلی نیست.خلاصه زنگ می زنن یک عدد گوسپند بگیرن...وقتی طرف میاد میبینن ای بابا توی ماشینش گوسپند نداره دوتا خانوم فقط نشستن عقب !!!! میگه آقا گوسپنده ما چیشد میگه انتخاب کن !
دیگه خودتون بخونین تا ته ئه این حدیثه اجمل را!!!
خلاصه اینکه اگر گوسپن خواستین خودتون برین بگیرین و زنگ نزنین براتون بیارن.چون گویا خیلی از تبلیغاته این روزنامه ها قضیه اش اینه...از ما گفتن پس فردا بجای گوسپند براتون دوتا گاب! آوردن نگین مگفتم!!!!!!

اون روز هم با مامان داشتیم راه می رفتیم، دوتا دخترا که بهشون نمی خورد بیشتر از 15 سال داشته باشن داتشتن جلوی ما قدم می زدن، یکیشون گفت تو چقدر گرفتی؟ می ناخوداگاه گوشام تیز شد!! خلاصه اینکه از بینه تمام حرفهاشون فهمیدم که شغل شریفی دارن! دختر 15 ساله!!! دختری که باید بره درس و مدرسه اش رو نگرانش باشه نگرانه پولی بود که روزه قبل گرفته بود!!! می واقعن جا داره به تک تک عزیزان تبریک بگم برای اینهمه مبارزه با فحشا ...
عوض اینکه به دختری که موهاش کمی از زیر روسری بیرونه و خودش هم حواسش نیست، مثل دور از جون اسپ با آدم برخورد می کنن! دیگه فکر کردن جدی جدی با چوب و چماق قراره ما رو بفرستن بهشت!!! بابا گفتن امر به معروف !! اما آخه نفهم!!! بی شعور!!! اونطور به آدم گیر میدی که دو قوم بره اون ور تر از لجش روسری اش رو می کشه عقب تر !!! یا فقط کردی با همون دو کلام حرفه زننده ای که به طرف می زنی متحول میشه و یهو هاله ی نورانی روی سرش نازل میشه ؟؟؟؟
توی پارک ملت چند روز پیشا رفته بودیم با مامان همینطوری راه بریم.هوا هم سرد و می داشتم کی به مامان غر می زدم که مامان جان اینجا هم جائه می رو آوردی برای پیاده روی؟؟خلاصه که یک قسمت درست کردن اونجا، مختص بانوان!!! داشته باشین!!!مختص بانوانه ینی آقاها حق ندارن بیان .که اونجا خانوما راکت میارن بدمینتون بازی می کنن و امثالهم...می اونجا داشتم بدمینتون بازی می کردم و خلاصه حواسم به همه جا بود الا به روسریم.فکر هم نمی کردم مهم باشه توی بخش بانوان !!!
یهو یه خانومه اومد که فقط یک عدد چشمش دیده میشد و تازه عینک هم زده بود و خلاصه به طور کلی رفته بود توی چادر مسافرتی زندگی می کرد !!! انقدر پوشیده بود از چشم نامحرمان! یهو با یه لحنه خیلی بد برداشت بهم گفت هوی خانوم !!!! رومو برگردوندم گفتم خدایا این کدوم بی شعوری ئه داره اینطوری دوستشو صدا می زنه .دیدم داره به من نگاه می کنه و اخمهاشم توی هم گره خورده که بیشتر تحت تاثیر قرار بده طرف مقابل رو!! گفتم جونم عرضی بود ؟
یه نگاه به سرتاپام کد انگار داره جنس می خره ! بعد گفت این چه قیافه ای هستش اومدی بیرون ؟
گفتم میشه بفرمائید کجای قیافه ام ایراد داره ؟
نه آرایش دارم حتی یه ذره نه مانتوم کوتاهه نه شلوارم مورد داره.به چی داری گیر میدی ؟
گفت موهات بیرونه .گفتم بخش بانوانه بلدی بخونی؟ سواد که داری ایشالاه ؟
می معمولن با این بی شعورا اصلن حرف نمی زنم اما این دیگه واقعن برام زور داشت خیلی! که یکی که معلوم نیست تا قبل از این شغل چکاره بوده و العان چکاره است بیاد بهم گیره اینجوری بده!!!
گفت خوب اون هیچ.چرا کاپشنت رو دور کمرت گره زدی ؟
گفتم کجا بذارم پس؟ میبینی دارم بازی می کنم گرمه، تو میخوای واسم نگه داری ؟

دیگه واقعن داشت دعوا میشد که مامان اومد گفت ماندانا بیا بریم.با اینا بحث نکن
می واقعن داشت تمام بدنم می لرزید از عصبانیت .ینی واقعن عمرن دیگه پامو تو اون پارک لعنتی نمی ذارم.آدم انقدر نفهم؟؟؟؟؟
اینم شد یک روز تعطیل و زیبای ما و پیاده روی داخل پارک !

تازه دیشب داشتیم با خاله ام و مامانم و خواهرم می رفتیم بیرون، دیدیم کناره کوچه ی تاریک یکی خم شده، یکی هم سرشو گرفته توی دستش !!! می گفتم مامی داره گردن طرفو می بره !!!!
آخه به برکته اینهمه امنیت، واقعن توقع اش هم میره ! تعجب نکنین.همین چند ماه پیش توی همون کوچه جلوی خونه مون جلوی داداشم رو گرفته بودن و ساطور گذاشته بودن روی دستاش که اگر زنگ در رو به صدا در بیاری انگشتات رو قطع می کنیم. بعد هم هر چی داشته ازش گرفتن و مرحمت زیاد !
خلاصه که مامان ماشین رو نگه داشتن و پیاده شدیم دیدیم دوتا پسر اند.دوم دبیرستان هم حتی نمی خورد بهش!!! و مسته مست!!! اون یکی هم که خم شده بود توی کوچه حالش بهم خورده بود و دومی داشت بهش کمک می کرد .
خواهرم گفت اگر حالتون خوب نیست ببریمتون جایی برسونیم.اما جفتشون انقدر ترسیده بودن بدبختا ..خلاصه تشکر کردن و رفتن.می که کلی دلم سوخت...بچه ی دوم دبیرستانی چی میفهمه چی خوبه چی بده؟

این بحثا به کنار.خسته شدم بسکه نق زدم .چقدر هم برای کسی مهمه! اونی که باید براش مهم باشه نیست ...حالا می هر چی حرص بخورم

این جوجی ئه ما که قولشو دادم بهتون نشون بدم.اول این عکسش:

0d1iic4jx1nbu2l16ejd.jpg

خوب نیگاش کنین اما چشمش نزنین پدر سوخته رو .یک عشوه گری شده که حتی بابام که از پرنده جات متنفرند هم روی نیم ساعت با این بازی می کنن .کله اهله خونه رو کرده بازیچه ی خودش
دیشب سرما خورده بود دائیم گفتن بهش باید شربت بدی. تو آبش حل کن.بوی دارو رو توی آبش فهمیده بود هیچی نمی خورد.در نهایت گرفتمش به زور بهش دادم. تا امروز ظهر باهام قهر کرده بود !!!
خلاصه رفتم کلی منت کشی و اینا.با یه عالمه برنج و سیب زمینی و کلی خوردنی گولش زدم از دلش در آوردم.
اما طفلکی از ترسش دیگه آب نمی خوره. موندم حیرون که چکارش کنم
اینترنت هم که سرعتش داغووووووووووووووون.ینی یه داغون میگم یه داغون می شنوین :دی
یاهو مسنجر با سلام و صلوات میاد بالا تازه.مجید آنلاین و امثالهم هم که اصلن باز نمیشه قربونش برم !
آدم میخواد دو کلمه هم وبلاگش رو آپ کنه این آتو سیو اش پیچ پیچ!! میشه
راستی میشه هر کسی که خواست کامنت بگذاره یک نظر هم بده که چه رنگی رو دوست داره؟ میخوام یه اماره کلی بگیر.لازم دارم :دی
همینا دیگه.حرفهام ته کشید.آدم بعد از یک مدت که میاد آپ کنه فکر می کنه کلی حرف داره باسه ئه گفتن، اما بعد دقت می کنه میبینه واقعن نمی دونه چی بگه :دی
اینم یک حدیث از ماندانا! قاب بگیرین بزنین به دیوار! :دی

موفق باشین ^.^