Monday, October 6, 2008

victory ^_____^

سلام خوبین؟^.^
خوب این بلاگر هم باسه ی ما عشوه می اومد این چند روز، هی ارور می داد نمی ذاشت داخله کنترل پنلم بشم.نی دونم چش بود.. اما حالا که درست شده
در کل اینکهه قضیه با موفقیت انجام شد...امروز از طرفه ایرانول تماس گرفتن بهم و آدرس و همه جیک و پیک رو پرسیدن...

البته می یک مقدار به مرضه بدگمونی مبلتلا ام _ شوخی کردم بابا :دی_ اما بی شوخی خوب روی اطلاعاته پرایوت ام یک مقدار حساس ام....خلاصه خانومه تماس گرفت و نام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه و سال تولد و آدرس و تلفنه ثابت رو پرسید که بجز تلفنه ثابت و آدرس محل سکونت بقیه رو بهش دادم

احتمال میدم توی دلش داشتش فحشه خوار و خاشاک می داد اما در نهایت بهش گفتم بیک شماره ناآشنا بهتون تماس بگیره بگه من اط طرفه فلان شرکتم اطلاعاتوه خصوصی ات رو بده بهش میدی؟

کلی بحثیدیم در نهایت گفت اطلاعاتتونو ندین کارتتون مسدود میشه :|


دید برام مهم نیست. ..در نهایت قبول کرد بقیه ی اطلاعاتم رو بعد از تکمیله ثبته نام ام بنبیسه.و گفت دارن به تمامه شماره های ایرانولی که ثبت نامشون کامل نشده تماس میگیرن و ثبت نامها رو تکمیل می کنن
خلاصه که آره و اینا :دی

و اما بگم از امتحانای آزمونه جامع ام که چه مصیبتی به بار آوردم :دی
از اونجایی که بنده عملن خیلی انسانه درس خون و اینایی بودم نچرال بورن کلن ، طبیعیه که چیزی نخوندم برای آزمونه جامع
روز جمعه شاد و خندان رفتم سره جلسه نشستم ...


گفته بودن از ساعته 8:30 درها بسته میشه چون 9 آزمون شروع میشه.اما ما دیدیم 9 شد خبری نشد، 9:15 خبری نشد، مراقبمون می گفت شماها چجوری و به چه امیدی علمی کاربردی درس خوندین اینا یه برنامه ریزی آدم وار هم برای آزمون ندارن ..

دیگه بعده اینکه کلی نق زدیم ساعته 9:30 پاسخنامه ها رو دادن.می پرسیدم میشه جباب بدیم؟ کلن مراقب هم خانوم بود و توی اون کلاس همه خانوم بودن کلی دلقک بازی در آوردیم...مراقبه چپ چپ نگاه کرد گفتش هنوز سوالها رو ندادن چجوری می خوای جباب بدی باهوش؟


گفتم ما که در هر حال شیر یا خط می کنیم واسه جوابا، چه نیازی ئه به سوالا؟


بعد هم قران خوندن و گفتم برای سلامتی ئه رهب*ر و خم*ینی سه تا صلوات بفرستین...اما سکوت بنکل حکم فرما بود و همه به هم لبخند می زدن.کلی بساطه خنده بود...


بعد یکی از آقایونه مراقب که کلی هم وحشی بود گفت شماها مگر نمی خواین فوق بگیرین؟ سه تا صلوات بفرستین خوب؟
یکی از خانوما از ته ئه کلاس گفت آخه می ترسیم بعدش واسه دکترا تسبیح بدین دستمون بگین بشینین صلوات بفرستین ...
آخر اش هم مراقبه نفهمید صدا از کدوم یکی ئه خانوما بود اما کلی ضایع شد حیوونی :دی



در نهایت کشف کردم می که انقدر شبش استرس داشتم که وای وای همه العان کلی خوندن و اومدن سره جلسه، بقیه از می ببو گلابی تر، کسی لای کتاب رو باز نکرده بود ...باز خدا خیر بده بروبچز رو..کتابهاشونو داده بودن بهم که بخونم


البته لای کتابهای تاریخ و بنکلن باز نکرده بودم . ..اما حداقل مبانی ها رو خونده بودم ...فتوشاپ هم که کاری نداشت..به نفره پشته سری گفتم یا باید فتوشاپ ها رو جباب بدی یا کورل ها.یک خانومه متاهل بود گفت چیزی نخونده برای همین هم می هر 15 تا تستی که جواب می دادم برگه ام رو بالا می گرفتم طوری که بتونه از روی می علامت بزنه ...


خودم حواسم نبود دیدم بهبه سوالای کورل هم آسونه اونها رو هم جواب دادم...اینهمه به این خانومه کمک کردم، خودش گفت حداقل 16-17 تا تست رو از روی می علامت زده اما نامرد نکرد یادم بیاره که یا کورل رو جباب بدم یا فتوشاپ رو .بعده امتحان بهم گفت چرا هم کورل جواب دادی هم فتوشاپ، یکیشو به دلخوراه حذف می کنن.می اشکم داشت در می اومد گفتم خوب چرا نگفتی بهم باب ا؟؟؟؟؟

خلاصه که اگر فتوشاپ ها رو حذف کنن و کورل ها رو حساب کنن، الفاتحه بنکلن ...


یکشنبه هم امتحانه عملی داشتیم گفتن فابریانا و اشتنباخ در قطعه آ3 و گواش و قلمو و غیره بیارین...می هم آوردم.بعد داشته باشین موضوعا رو :

عید فطر
عید نوروز
کشاورزان در حاله کشاورزی در شمال :|

گفتیم قراره اینا رو تصویر ازی کنیم؟؟؟ گفتن بلی :}

بعد از کلی نق نق شروع کردیم..می کار ام بد نشد اما در نهایت صورت ئه کاراکتر ام رو با گواش تازه رنگ کرده بودم که مقداری از پرز ئه کارهای نفره بغلی که کلاژ کار می کرد _ و محض اطلاع همون خانومی بود که توی امتحان کتبی بهش کمکیده بودم _ ریخت روی صورته کاراکتر ام و چسبید...کلی خودم رو فحش های بد بد دادم که چرا زبونم لال نشد موقعی که بهش تعارف زدم بیا کنارم بشین...


بعد هم استاد "ع%^%^%" که یک عدد استاده کچل ئه پر افاده می باشد اومد گفت پاسپارتو هم بکنین .گفتم استاد مقوا برای پاسپارتو نگفتن بیاریما :}

گفت مگر همه چیزو باید بهتون بگن؟ بهر حال من براش نمره در نظر میگیرم ..
حیف که نمره ی کاره عملی مون رو اون قراره بده _ من نمی دونم آدم قحطی ؟_ و الا بهش می گفتم خوبه استاده دانشگاهه شریف نشدی انقدر افاده میای.ما خودمون دانشجوی اینجاییم اینجا رو دانشگاه حساب نمی کنیم تو واسه ی ما افاده جات میای؟ :|:|:|:|



البته چند تا از بچه ها گفتن بیا ماندانا ما مقوای اضافه داریم اگر میخوای پاسپارتو کن... گفتم نه نمی خوام

خواست همینجوری قبول کنه.نکرد هم به جهنم :|

همینا دیگه.تا آپدیت بعدی. ..


پ.ن:جدیدن احساس می کنم از اسمه هدی نفرت دارم :|

فهلن ^.^