Thursday, December 3, 2009

بیکاری؟چقدر؟

خواهر جان: چه می کنی کوچک؟
منه کوچک: هیچ. .بی حوصله شدم
خواهر جان: بیا این بازی که ما کنیم کلی کیف داره. کاراکتر میسازی و ارتقاعش میدی و ...
منه کوچک وحشی:بی حوصله ام! بیکارم! بدبختم! اما نه انقدر !!! پیشده!
خواهر طفلک: ...


////

مظلوم بودم مظلوم تر شدم. .نزدیکای خواب زسمتونی ئه دیگه... درک کنین لطفن

Wednesday, October 7, 2009

نفس بکش!!!! اینجا نفس غنیمته!!!!

یه زمانهایی هست که آدم دوست داره نفس رو حبس کنه....همه هوای اتاقشو بکشه داخل ریه هاش و دیگه بیرونش نده...خواست بمیره خواست بمونه...مهم یه بار نفس کشیدنه..نه بخاطر نیازش...یه بار نفس بکش نه واسه اینکه می ترسی نفس نکشی بمیری... یه بار نفس بکشی فقط برای اینکه دوست داری نفس بکشی! امتحان کن...لذت داره!

Sunday, October 4, 2009

مردم کوچه و خیابون


اين شعرم رو تقديم مي كنم به ...همه مردم کوچه و خیابون!

کودکی پای برهنه
بی پدر مادر، گرسنه
بی پناه و خانه بر دوش
رخت کهنه جای تن پوش
کرده بر تن اشک بر چَشم
حس او هم گریه هم خشم
شکوه دارد از خدایش
آه و گریه با دعایش
ناله هایش در خیابان
زیر برف و زیر باران
توی کوچه توی میدان
ملت اما بس شتابان
کس نیارد خم به ابرو
از صدای ناله ی او
کس نشیند پای صحبت
با کمی ناز و محبت
کس نگوید جامه ات کو
کفش و کیف و خانه ات کو
کودکی پای برهنه
بی پدر مادر گرسنه
خفته گویا زیر باران
ملت اما بس شتابان
گرچه نه، کودک نخفته
گوشه ی این کوچه مُرده...
ملت اما بس شتابان
توی کوچه توی میدان...


Thursday, September 17, 2009

پس کوچه های شهر من...

باز دوباره تو کوچه مون
رد میشدم چیزی دیدم
یه زنه هرزه با چادر
که گریه هاشو شنیدم
میشنیدم که با اشک
میگفت خدا کجایی؟
اگر وجود داری پس
چرا شدم هرجایی
کودک من گرسنه
چشم به دستی دوخته
که صاحبش دنیا رو
به آخرت فروخته
صاحبش پر گناهه
پیش تو رو سیاهه
اما خدا کمک کن
که زندگیم تباهه
خدا کمی کمک کن
خدا فقط یه ذره
بنده ی رو سیاتو
نندازی قعر دره
میخوام مادری شم که
طفلم بهش بنازه
نه وقتی نون میارم
رو نونها تف بندازه
خدا میخوام پاک بشم
یک زن بی باک بشم
اگر قراره بمیرم
مثل یه زن خاک بشم


\

شهر من با اینکه مذهبی ئه ازین چیزها توش زیاده... کاش بجای ساختن اینهمه مسجد و پایگاه بسیج و هزار چیز دیگه، به خانواده های مستمندی رسیدگی کنند که وقتی مرد خانواده میمیره، مادرشون یا باید بره خونه مردم لباس بشوره و یا به فساد کشیده میشه...
مطمئنم ثوابش کم از ساختن مسجد نیست...
ببخشید شعرهامون یکم ذاقارت اند هنوز مونده حرفه ای بشیم :دی

Wednesday, September 16, 2009

نامه سرگشاده

بسمه تعالي
حضور محترم جناب کارمند مخابرات و بالاتریها...
پایتان را از روی سیم ای دی اس ال ما بردارید میخواهم یک فایل مهم دانلود کنم
فحشتان می دهم ها...
و من ا... توفیق

Monday, August 31, 2009

ایران من

اول از همه بگم این هیچ سیاسی نیست...خیلی حماقت میخواد شعر به این واضحی رو ربط بدین به سیاست!

فقط گله مند ام از فرهنگ مردم ام....توی حماقتهامون گاهی دست و پا می زنیم و فحش میدیم به شرق و غرب ....


همه تورو گول می زنن خودت هم روش
بگو هر چی بدبختیه از اوباماس و بوش

یه وقت نگی حماقتم باعث مشکلاتمه
من میزارم خرم کنن.این از هوش زیادمه

من حقم رو نمی گیرم اونو گدایی می کنم
یه سکه ی 5 ریالی باهاش خدایی می کنم

من حقمه اگر همه دائم می کوبن تو سرم
نه من نمی گم آدمم، دائم میگم که من خرم!

این حقمه اگر کسی آدم حسابم نکنه
عیب نداره به شرطی که سوال جوابم نکنه

زندگی مشکل نداره مشکل تو از خوده توست
اگر کمی شجاع باشی شاید بشه گناتو شست

یه روز چشاتو باز کن ، جامعه روخوب ببین
فرهنگمون مشکل داره چه از گداش، چه کاخ نشین

چرا تا یک هموطنت معروف میشه تو جامعه
فیلما و عکسای زنش پخش میشه زود بین همه

چرا تا یک همکار تو، یه ذره ترفیع میگیره
چنان باهاش تا می کنی، یه سکته، بعدش میمیره؟

گشنگی در مون داره و درمون اون یه کم غذاست
ادم احمق عزیزم ولی همیشه رو سیاست

بیاید یه بار تو عمرمون چشمامونو باز کنیم!
نه از کسی گله کنیم نه واسشون ناز کنیم

یه بار نگیم که مشکلات از اینه و از اونه
نه بیخودی دعوا کنیم، نه بگیریم بهونه!

یه بار بگم که مشکلات همه از افکار منه
جامعه رو درست کنم، ایندفعه این کاره منه

اگر همه با همدیگه این فکرا رو داشته باشیم
دوباره ایرانی داریم که حق ماست داشته باشیم....

دوستان رپر خواستین بخونید اش مختارید

Tuesday, August 25, 2009

اندر احوالات مهتادگان

در راستای اینکه لال از دنیا نرفته باشیم و بخاطر اینکه اینجا رو هم آپ کرده باشیم و بخاطر اینکه یکم از خرده نون های توی مغزمون کم بشه و به خیلی دلایله دیگه که اصلنم شخصی نیست ولی دوس ندارم بگم و بیخودی اصرار نکنید ، بر آن شدم هر از چند گاهی اشغار بسیار گهربار ! و
زیبا! ام رو اینجا بذارم...
قبلنا واسه پرنده های لب پنجره می خوندم اما بنده خای خدا نسلشون منقرض شد

..گفتم اینجا بنویسم هم کسی سال به سال سر نمی زنه که بخواد نفرینش دنبال سرم قل بخوره هم اگر کسی ببینه به احتمال غریب به یقین بار دوم به وبلاگم نمیاد که ترسم از این باشه خون کسی بیافته گردنم ^.^
خلاصه که بنکلن بچه مظلوم و کم حرفی بودم، کم حرف تر و مظلوم تر هم شدم بسی :دی

ببخشید توی خونه اسم اشعارم رو گذاشتن اشعار سیاه ..کلهم توش گل و بلبل و اینا نداره بیخودی دلتون رو صابون نزنین که قراره توپ قلقلی بخونم باستون :دی


بهر حال..اینم اولین شعرم امیدبارم خوشتون بیاد ...هنوز اول کارم کلی مشکل دارم با کمک "نظرات سازنده تون" امیدبارم بتونم بهتر بشم ^.^ اما گیر الکی بدین چنان کتکی بخورین که نمونه اش رو توی جنگهای صلیبی دهه هفتاد هم ندیده باشه کسی :خشانت:


همینا دیگه...


----
باز تنش پر رعشه میشه
به قول ما نئشه میشه
نه زن میخواد نه بچشو
نه خونه و قالبچشو
کل تنش می لرزه
تن زن قشنگش،
به لحظه ای می ارزه
زن رو به زور راهی کنه
با پول اون کاری کنه
بره تو آسمونا
به قول ما شاهی کنه...
بعد دقایقی باز
کاخ قشنگش میریزه
زن رو میبینه که جلوش
آه می کشه اشک میریزه
میبینه طفل بیگناه
جای سیگار رو تنشه
یه ذره غیرت مونده
میره خودش رو می کُشه

-----

ببخشید اگه یه پایانه قشنگ و رومانتیک و هندی و هپیلی اور افتر توقع داشتین داشته باشه اما به نظرم چنین آدمهای توی جامعه کلی به همه کمک می کنن با نبودنشون ^.^
همینا دیگه
موفق بباشین