Monday, August 31, 2009

ایران من

اول از همه بگم این هیچ سیاسی نیست...خیلی حماقت میخواد شعر به این واضحی رو ربط بدین به سیاست!

فقط گله مند ام از فرهنگ مردم ام....توی حماقتهامون گاهی دست و پا می زنیم و فحش میدیم به شرق و غرب ....


همه تورو گول می زنن خودت هم روش
بگو هر چی بدبختیه از اوباماس و بوش

یه وقت نگی حماقتم باعث مشکلاتمه
من میزارم خرم کنن.این از هوش زیادمه

من حقم رو نمی گیرم اونو گدایی می کنم
یه سکه ی 5 ریالی باهاش خدایی می کنم

من حقمه اگر همه دائم می کوبن تو سرم
نه من نمی گم آدمم، دائم میگم که من خرم!

این حقمه اگر کسی آدم حسابم نکنه
عیب نداره به شرطی که سوال جوابم نکنه

زندگی مشکل نداره مشکل تو از خوده توست
اگر کمی شجاع باشی شاید بشه گناتو شست

یه روز چشاتو باز کن ، جامعه روخوب ببین
فرهنگمون مشکل داره چه از گداش، چه کاخ نشین

چرا تا یک هموطنت معروف میشه تو جامعه
فیلما و عکسای زنش پخش میشه زود بین همه

چرا تا یک همکار تو، یه ذره ترفیع میگیره
چنان باهاش تا می کنی، یه سکته، بعدش میمیره؟

گشنگی در مون داره و درمون اون یه کم غذاست
ادم احمق عزیزم ولی همیشه رو سیاست

بیاید یه بار تو عمرمون چشمامونو باز کنیم!
نه از کسی گله کنیم نه واسشون ناز کنیم

یه بار نگیم که مشکلات از اینه و از اونه
نه بیخودی دعوا کنیم، نه بگیریم بهونه!

یه بار بگم که مشکلات همه از افکار منه
جامعه رو درست کنم، ایندفعه این کاره منه

اگر همه با همدیگه این فکرا رو داشته باشیم
دوباره ایرانی داریم که حق ماست داشته باشیم....

دوستان رپر خواستین بخونید اش مختارید

Tuesday, August 25, 2009

اندر احوالات مهتادگان

در راستای اینکه لال از دنیا نرفته باشیم و بخاطر اینکه اینجا رو هم آپ کرده باشیم و بخاطر اینکه یکم از خرده نون های توی مغزمون کم بشه و به خیلی دلایله دیگه که اصلنم شخصی نیست ولی دوس ندارم بگم و بیخودی اصرار نکنید ، بر آن شدم هر از چند گاهی اشغار بسیار گهربار ! و
زیبا! ام رو اینجا بذارم...
قبلنا واسه پرنده های لب پنجره می خوندم اما بنده خای خدا نسلشون منقرض شد

..گفتم اینجا بنویسم هم کسی سال به سال سر نمی زنه که بخواد نفرینش دنبال سرم قل بخوره هم اگر کسی ببینه به احتمال غریب به یقین بار دوم به وبلاگم نمیاد که ترسم از این باشه خون کسی بیافته گردنم ^.^
خلاصه که بنکلن بچه مظلوم و کم حرفی بودم، کم حرف تر و مظلوم تر هم شدم بسی :دی

ببخشید توی خونه اسم اشعارم رو گذاشتن اشعار سیاه ..کلهم توش گل و بلبل و اینا نداره بیخودی دلتون رو صابون نزنین که قراره توپ قلقلی بخونم باستون :دی


بهر حال..اینم اولین شعرم امیدبارم خوشتون بیاد ...هنوز اول کارم کلی مشکل دارم با کمک "نظرات سازنده تون" امیدبارم بتونم بهتر بشم ^.^ اما گیر الکی بدین چنان کتکی بخورین که نمونه اش رو توی جنگهای صلیبی دهه هفتاد هم ندیده باشه کسی :خشانت:


همینا دیگه...


----
باز تنش پر رعشه میشه
به قول ما نئشه میشه
نه زن میخواد نه بچشو
نه خونه و قالبچشو
کل تنش می لرزه
تن زن قشنگش،
به لحظه ای می ارزه
زن رو به زور راهی کنه
با پول اون کاری کنه
بره تو آسمونا
به قول ما شاهی کنه...
بعد دقایقی باز
کاخ قشنگش میریزه
زن رو میبینه که جلوش
آه می کشه اشک میریزه
میبینه طفل بیگناه
جای سیگار رو تنشه
یه ذره غیرت مونده
میره خودش رو می کُشه

-----

ببخشید اگه یه پایانه قشنگ و رومانتیک و هندی و هپیلی اور افتر توقع داشتین داشته باشه اما به نظرم چنین آدمهای توی جامعه کلی به همه کمک می کنن با نبودنشون ^.^
همینا دیگه
موفق بباشین