Sunday, October 4, 2009

مردم کوچه و خیابون


اين شعرم رو تقديم مي كنم به ...همه مردم کوچه و خیابون!

کودکی پای برهنه
بی پدر مادر، گرسنه
بی پناه و خانه بر دوش
رخت کهنه جای تن پوش
کرده بر تن اشک بر چَشم
حس او هم گریه هم خشم
شکوه دارد از خدایش
آه و گریه با دعایش
ناله هایش در خیابان
زیر برف و زیر باران
توی کوچه توی میدان
ملت اما بس شتابان
کس نیارد خم به ابرو
از صدای ناله ی او
کس نشیند پای صحبت
با کمی ناز و محبت
کس نگوید جامه ات کو
کفش و کیف و خانه ات کو
کودکی پای برهنه
بی پدر مادر گرسنه
خفته گویا زیر باران
ملت اما بس شتابان
گرچه نه، کودک نخفته
گوشه ی این کوچه مُرده...
ملت اما بس شتابان
توی کوچه توی میدان...