Monday, February 8, 2010

باز هم زنجیر باز هم این حس نبودن!

سلام خوبین؟^.^
نی دونم جدیدن می زیاد حساس شدم یا زندگی داره لوس بازی در میاره!
خسته شدم از بس وقتی نقاشی می کشم باید حواسم باشه یقه ی کاراکترم باز نباشه تا بقیه به قول خودشون به گناه نیافتند! بخدا باورش باسم سخته اونقدر آدمهای کم جنبه ای پیدا بشن که با دیدن یک نقاشی که بر فرض یقه ش بازه دچار خود درگیری بشن..
بهر حال..ازین به بعد اسکچ کارهام رو اینجا میذارم و در حال حاضر دارم تمرین اناتومی می کنم.بنابراین اگر کسی فکر می کنه دچار مشکل اخلاقی میشه با دیدن چهار تا خطو نقطه لطف کنه تشریف نیاره به وبلاگم...پیشاپیش ممنون

این شعرم هم تقدیم می کنم به اونهایی که فکر می کنند با هنر نباید اعتراض کرد و باید برای هنر حد و مرز تعیین کرد

به دستم قلم و دلم ز هر حس خالیست...
دستم از رنگ پر و آثار همه پوشالیست...
.نه من آنم که چو طوطی بکشم هر چه تو خواهی..
.نه تو آنی که گذاری بکشم آنچه سیاهیست...
.بگذر از شعرم و بر نقش قلم خرده مگیر...
که قلم بی من و من بی هنرم هیچ روا نیست..
.من کنون سختی همی دم زنم از شعر و هنر...
.چون که زنجیر به دست و قلمم حس تباهیست...