Monday, May 21, 2007

به کجا چنین شتابان؟

نمی دونم واقعن
امروز رفتم مانتو بگیرم، سفید، تابستونی
گفتن دستشون درد نکنه، همه ی مانتوهای سفید رودارن از سطح مشهد جمع می کنن
من واقعن نمی دونم به این ملت غیور که اینطور از دل و جان!!! دارن با فحشا!!!!!! مبارزه می کنن، چطوری خسته نباشید بگم
از همینجا من روی ریش دار تک تک اشون رو می ماچم!!!
واقعن خیلی کارشون درسته!! یه روز تمام در حالت حرص خوری به سر می بردم :دی

بعدشم یه خبر مشعوفانه تر!!! هم که واقعن من رو در دنیایی از رنگ ها و زیبایی ها!!! قرار داد، این بود که مکشوف شد! کهقراره لباس های غیر ایرانی هم ممنوع بشن!!!
در راستای مصرف تولیدات داخلی!!!
خلاصه از این به بعد مجبوریم هر هفته یه شلوار!! دارای 80 پلیسه!!! و پاچه هایی در حد زیر کف پا!!!
بپوشیم!!! از این جهت میگم هر هفته، بخاطر تولیدات مرغوب!!! و بسیار توپ! اجناس ایرانی می باشه!!!
خلاصه گاومون بچه فیل زایید گویا!

مامان مبارک! و معزز! و مکرمه!!! گویا قصد نزول اجلال!!! ندارن!
ما که بی مامان مُردیم

خلاصه گویا هفته دیگه میان اگه خدا بخواد کلی ذوق زده و مشعوف و اینا هستیم و خودمان را برای پذیرایی از مامان گرامی آماده می کنیم
اولین کار در راستای این پذیرایی، همانا جمع کردن ظروف شام و نهار این دو هفته و شستن اونها، تمیز و جمع کردن اتاقم و آب دادن به گلدونهایی که فکر نکنم دیگه برگ در بیار اند
اما در کل من امیدوارم

:دی

اوه راستی یه چیز تابلو!!!!
دیروز داشتم توی خیابون راه می رفتم و سعی داشتم همچنان جواب اس ام اس یکی از دوستانم روهم بدم، ناگهان احساس کردم با چیزی برخورد کردم!!!
بعد از کمی تفحص!!! و تفکر!!! فهمیدم که بهبه!!!! با کله رفتم تو درخت!!!
به صدای خنده ای که از دور و بر میامد اهمیت ندادم و ادامه ی اس ام اس رو نوشتم چه کار می شد کرد خوب؟

در کل این روزها احساس می کنم واقعن رفتنم به بلک مایس کار بیخودی ئه!!! برای دیدن رفقا می رم اونجا!!! اما فقط متلک و تمسخر نصیبم میشه.گاهن هم کمی اعصاب خوردی چاشنی اش میشه

رفیق ئه که باشه!!!!
من مهم تر ام یا رفقهام!!!
در هر صورت نهایت سعی ام رو تا حالا کردم که دیگه اونجا نرم، اما از حالا تصمیم قطعی گرفتم

امیدوارم بتونم سر حرفم بایستم

من برم بخوابم
فعلن